20

خواب بودم ، اما یهمو حالت تهوع بهم دست داد

با همون چشمای بسته خودمو به دستشویی رسوندمو عق زدم

اما هیچی بالا نیاوردم

رفتم سر یخچال و از هر چی به دستم رسید  یه کم خوردم

اما بهتر نشد که نشد

یه صندلی از پشت میز کشیدم بیرون و نشستم روش

زانوهام می لرزید

این طعم گنده چیه که از دهنم نمی ره بیرون ؟!!! اه ه ه

چشامو بستم  . . .

آره  ، خودشه . . . خواب دیدم تو منو بوسیدی !

19

سعی کن به زندگی لبخند بزنی ، همون جوری که اون به ما پوز خند می زنه !

18

دلم واسه نوجوونیم تنگ شده

نوجوونی هاااا، نه کودکی

دلم می خواد کیف کوله پشتیمو دو بنده بندازم رو کولمو رو ابرا راه برم

دلم می خواد همه چی مثه اون موقع ها شه

وقتی که با نگاه هیز نا محرمم شرمم می اومد و از خجالت آب می شدم

یا وقتی که با دیدن پسر خالم تا یه هفته خوابم نمی برد و توو رویاهام بازم نگاهش می کردم

. . .

دلم می خواد هنوز مدرسه می رفتم ، با شنیدن صدای اذان صف می کشیدیم توو نماز خونه ، نمی دونم این کار واسه  چی بود ؟ آخه توو خونه هیچ وقت نماز نمی خوندم ،  شاید واسه خود شیرینی پیش معلم و مدیر ؟ یا بودن کنار دوستام ؟

چقدر واسه یه نمره ی زیر 17  گریه می کردم !

چقدر دوری مامانو بابا عذاب آور بود . . .

گفتن یه احمق مثه فحش ناموسی بود !

چقدر از اندامم خجالت می کشیدم ، دوران سخت بلوغ  . . .

اما حالا چی ؟!

هر روز صبح زنگ ساعت مثه پتک می کوبه توو سرم که پاشو وقت جون کندنه ! خسته و خوابالو و بدون صبحونه خودمو می رسونم شرکت . . .

از نگاه تحسین برنگیز مردا به اندامم لذت می برم ، لذت می برم وقتی نگاه خیره و بی شرم یک مرد رو من می افته .

پسرخاله هم عوض شده ، خبراش می رسه که هر شب تووی یه پارتی مست می شه . دیگه حتی اونم این "من" جدیدو نمی شناسه و در حسرت داشتن من برای یک شب سرشو رو بالشت می زاره  .

تا چند سال پیش یه ماه رمضونو نماز می خوندمو با خدا می شدم ، اما تازگیا خدا هم . . .

نمره ؟!! درس ؟!! دانشگاه ؟!!! تنها واژه هایی هستن که حتی بعد از فارغ التحصیلی معنیشو نفهمیدم .

مامان و بابا گاهی . . . بیخیال ، از اینا دیگه نمی تونم بگم ، ناخواسته دارم زجرشون می دم .

بد دهن شدم ، عصبی شدم ، کم طاقت شدم ، زود رنج شدم ، بی حیا شدم . . . این دیگه چه جور بلوغیه ؟!!

۱۷

خوب من ؟

می خوام برات حرف بزنم ، می خوام مثه وقتی که بودی با پرحرفیام دیوونت کنم .

خسته شدم بس همه بهم گفتن چرا ساکتی ؟

چرا کم غذا می خوری ؟

چرا نمی خندی ؟

جرات ندارم به کسی بگم چه مرگمه ؟

.

.

. داشتم چی می گفتم ؟.......

آها ...

پریشب ، من تو رو نبخشیدم .

واضح تر بگم ؟

پریشب ، شب تولد حضرت مهدی ، خوابتو دیدم ، دیدم اومدی شرکت ، مثه قدیما مهربونو نجیب . با همون چشمایی که هیچی ازشون نمی تونست فرار کنه حتی گاز گرفتن لبم . . .

اومدی و من رفتم ، هر جا رفتم دنبالم اومدی .

سلام کردی جواب ندادم ! باور کن اگه خودم بودم جوابتو می دادم و زار زار گریه می کردم !

اما اون "من" که توو خوابم بود جوابتو نداد ، حتی نگاهتم نکرد . . .

گفتی من اومدم ! ببین !

فقط گفتم نمی بخشمتو همه چی سیاه شد .

تو رو دیدم که باور نکردی و ماتت برد ، نمی دونیستی چی بگی ؟

فقط همون جا موندیو نگاه کردی .


- بیا ، بمون ، من می بخشمت ، به خدا می بخشمت ، فقط برگرد !! برگرد . . .

16

یه معشوقه خائن 

یه دوست دروغگو

یه همزاد دو رو

...

...

...

دیگه چی می خوام از زندگی ؟!!! من که همه چی دارم !!!