و زمانی می رسد که من بی تو بر گذشته ی خویش آه می کشم و تو را می بینم که برای من سر تکان می دهی و در جاده ای رو به آسمان محو می شوی . . .
سر بر کرانه ی مسدود و چشم در تراکم بادسرشار لحظه های خیالم در وسعت تردید...
او محو شده است زمانی پیشتر. شاید وقتشه راه خودتو بری.
شاید. . . اما نه حتما
و چه تلخ است که می گویی روزی خاطره میشویم...
سر بر کرانه ی مسدود و چشم در تراکم باد
سرشار لحظه های خیالم در وسعت تردید...
او محو شده است زمانی پیشتر. شاید وقتشه راه خودتو بری.
شاید. . . اما نه حتما
و چه تلخ است که می گویی روزی خاطره میشویم...