۷

بارون . . . چقد دل گیره و خسته است .

اما با همه ی اینا غم عالمو آدمو از دلم می شوره / کاش آدما هم مثه آسمون سخاوت مند بودن

۶

دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من 

گر از قفس گریزم کجا روم کجا من ؟ 

کجا روم که راهی به گلشنی ندانم 

که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من 

نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل 

چو تخته چاره بر موج رها رها رها من 

ز من هر آنکه او دور چو دل به سینه نزدیک 

به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من ! 

نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی 

که تر کنم گلویی به یاد آشنا من 

ز بودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد ؟ 

که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من ؟
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری 

دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من 

۵

این روزا یه جورایی شدم !

احساس می کنم یه چیزی توو وجودم اونقد زیاده که باید بریزمش بیرون !!!

یه چیزی مثه . . .

مثه دوست داشتن . . .

شایدم مثه عشق !!