۴۰

چشمامو بستم

از کنارم که رد شدی بوی تنت حال و هوامو بهم ریخت . . .

کمرم خم شد . . .

دوباره راه افتادم

صدای قدمهات پشت سرم توانمو برید . . .

به خاک افتادم . . .

دستمو دراز کرد تا دستم بگیریو . . . 

اما لگدی جانانه نثارم کردی !

نظرات 7 + ارسال نظر
کوریون سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 ق.ظ http://chorion.blogsky.com/

"شاید بدون تو بمیرم
اما
به دست تو مردن دردناک تر است .."

..........

هیس سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:07 ق.ظ http://l-liss.blogsky.com

مشهد؟
هنوز برایم دردناک است
سلام

حسین رها چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 ب.ظ http://www.sabz-raha1.blogsky.com

ارتباط خاصی با پست قبل داشت.به خدا چرت نمیگم...

آره خب

تو پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 ب.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

همونجا که کمرت خم شد باید می ایستادی.
حتی اگه مجسمه میشدی.... ادامش ارزش نداشت.
شاید حوصله من نمیکشه.شاید....

شاید . . .

mirage جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ق.ظ http://mirage.blogsky.com

دوست داشتم این معصومانگی را

ممنون دوست من

سرداب یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:28 ب.ظ http://www.sardab.com

حس عجیبی بود ... به خاک آلودگی

سارا چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ق.ظ http://notrilax.blogfa.com

سلام
مشکوک میزنی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد