بس است است هر چه روبروی آئینه ایستادی و خود را ستایش کردی!
قدری هم بیا پشت پنجره تا بشنوی چه حرف ها در وصف تو دارم .
و زمانی می رسد که من بی تو بر گذشته ی خویش آه می کشم و تو را می بینم که برای من سر تکان می دهی و در جاده ای رو به آسمان محو می شوی . . .
بی فایده است پاره کردن دفتر چه ی خاطرات و انتخاب مسیر جدید توی خیابون ها و خوردن قرص خواب ...
از یاد رفتنی نیستی .