۳۰

بس است است هر چه روبروی آئینه ایستادی و خود را ستایش کردی!

قدری هم بیا پشت پنجره تا بشنوی چه حرف ها در وصف تو دارم .

۲۹

نمی دانم این پوشش عشق چیست که همه طالب آنند ؟

از دروغ و ریا تا طمع و حسد !

۲۸

و زمانی می رسد که من بی تو بر گذشته ی خویش آه می کشم و تو را می بینم که برای من سر تکان می دهی و در جاده ای رو به آسمان محو می شوی . . .

27

دهانم را بسته ام تا نا خواسته از تو به کسی چیزی نگویم .

چشمهایم را چه کنم ؟ 

26

بی فایده است پاره کردن دفتر چه ی خاطرات و انتخاب مسیر جدید توی خیابون ها و خوردن قرص خواب ...

از یاد رفتنی نیستی .