هیچ کس تنهایی ام را حس نکرد لحظه های ویرانی ام را حس نکرد. درتمام لحظه هایم هیچ کس خلوت پنهانی ام را حس نکرد آنکه سامان غزل هایم ازوست بی سروسامانی ام را حس نکرد
چه حرفایی چه کشکی شما که چه پشت پنجره چه جلوی پنجره مارو ضایع میکنی شرمنده که نتونستم چند وقتی بهت سر بزنم خیلی وبلاگتو دوس دارم جدی میگم دختر بچه جان ...
هیچ کس تنهایی ام را حس نکرد
لحظه های ویرانی ام را حس نکرد.
درتمام لحظه هایم هیچ کس خلوت پنهانی ام را حس نکرد
آنکه سامان غزل هایم ازوست بی سروسامانی ام را حس نکرد
آفرین
نگاهت خوب بود
ممنون
رو به پنجره ی دلم کن که در آینه بودن سرآمد است و بر ستایش تو حریص . . .
آپم عزیز و منتظر گام دیده هات
ممنون
خیلی قشنگ بود.
قربونت
دزدکی دید زدن از پشت پنجره...
چه لذتی داره
چه حرفایی چه کشکی
شما که چه پشت پنجره چه جلوی پنجره مارو ضایع میکنی 

شرمنده که نتونستم چند وقتی بهت سر بزنم خیلی وبلاگتو دوس دارم جدی میگم دختر بچه جان ...
اااااااااا !
خواهش می کنم . نظر لطف شماست
بس است است هر چه روبروی آئینه ایستادی و خود را ستایش کردی!
کمی هم بیا مرا بستای!!
چشم ! حتما ! کی خدمت برسم ؟!!!